ناراحتم. از این سالی که نکوست ناراحتم. از این که مطلبی برای نوشتن ندارم ناراحتم. و از این که هنوز دوست نداشتن رو یاد نگرفتم.از دوست داشتن ناراحتم. به خاطر پیانو ناراحتم. به خاطر موسیقی. از آدمی که هستم ناراحتم. از آدمی که دوست دارم ناراحتم. از شعر، از داستان.از آدمایی که از دست دادم ناراحتم. از آدمایی که هنوز از دست ندادم ناراحتم. از آفتاب،از تگرگ،باران. از لباس هام. از کارهایی که باید بکنم و از کارهایی که هیچ وقت نمی کنم. از حرف هایی که می زنم ناراحتم. از این که حرفی ندارم ناراحتم. از بهار ناراحتم، و از این سالی که نکوست...
خیلی خوب می نویسی موفق باشی به منم سر بزن ...یا هــــــــــــــــــــــــــــــــــو!!!!
اقا. به این حالت می گن افسردگی بهاره.حالم از بهار و اونایی که متولد بهارن بهم می خوره!می بینی دیگه خود سانسوووووری نمی کنم!.
.
.
.
p.s .چطوره منم وبلاگ بنویسم؟!
من به این میگم ٬ همه چیز خواهی برای خود ٬
رفاقتا بگو ببینم چیز دیگه ای گذاشتی بمونه که ما هم ازش بدمون بیاد ؟
بابا همه چیزو ورداشتی برا خودت و ازشون بدت اومد. یه دوتاش رو هم می زاشتی برا ما دیگه .
بز خووه؟
نارضایتی خلاق رو بخون یا خودت بنویسش
آقا شما حالت خوبه؟
ببین منو نیگا به این شمارهای که میگم زنگ بزن
بنویس.........
۲۸۲۵۶۲۹
خوب این دکتر صالحی بهش زنگ بزن یه وقت بگیر ولی با این وضعیت فک کنم بستریت کنه!