مستم. دوست دارم گریه کنم. بیش تر از این که تا حالا کردم. مست کن. می دونم که مخالفه، ولی مست کن... اون وقت...نمی دونستم که انقدر خوب آهنگای گوگوش رو حفظم... شب شیشه ای دیگه نمس شکنه، از تو این شیشه ای همیشه گی خورشید مقوایی سر می زنه، به عزای دو ری دستای ما...مستم، و کم می شه که مست باشم. از وقتی دکتر لعنتی گفت که...آدم باید قدر مستیش رو بدونه و فقط برای این که یادش بمونه آپدیت کنه...نه؟مست کن. و با من باش. به یاد من مست کن، بدون این که هیچ وقت با هم مست بوده باشیم...گریه...
در تمام آغوش ها
به جای آن که چفت بشوم
هرز می روم .
ـ می ترسم از این واژه های بی چشم و رو
که وسط شعرهایم می پرند یکهو .
شاید برای من
تنها دهان واژه ها کافی ست ـ
عاشق نیستم.
هرزه ام .
و این را تمام آغوش هایی
که از من رو گرفتند
و از چشم هاشان انداختند
ثابت کرده اند.
من می مانم و دهانی
که مدام اسمم را از آخر به اول تکرار می کند...
عاشق می شوم
پاشوبه می کنم
تب می رود
و عشق می ماند...
نه،
هیچ کس،
هیچ کس نباید تشت آب را زیر تخت خوابم پیدا کند...
دیشب با یه دانمارکی کلی فارسی حرف زدم. گفت که فارسی رو دوست داشته و یاد گرفته. پرسیدم آهنگ زبان فارسی به نظرش چه جوریه؟ گفت...
گفتم وقتی می خوام معنی کلمه رو ازش بگیرم و فقط موسیقیش بمونه پشت سر هم تکرارش می کنم. باران باران باران باران باران باران باران باران باران باران باران باران...این بود مثالی که زدم.
هوا بو میدهد.
فرشته ها دیگر این طرف ها پیدایشان نمی شود.
و من برای همیشه از لبانت،
دندان هایت،
و لبخندت محروم شده ام.
مثل موهایت،
و پیراهنت که خیلی وقت است...
وای اگر فرشته ها برگردند
این بند سفید را با دست های خودم پاره می کنم.
نمی کشم. کم آوردم. در حیاط رو باز می کنم و می ریزم تو خونه. باورم نمی شه که این جوری باشه. نمی تونه این جوری باشه. نمی شه... نمی شه آدم این جوری باشه. این جوری که من هستم. نمی شه... نمی کشه. باور نمی کنم که انقدر ناراحتم. باور نمی کنم... درست تو اون موقع هایی که می خوای یه نفر یه ذره درکت کنه می بینی که تنهایی. تنها.. و انقدر باورت نمی شه که نمی تونی گریه کنی حتی. هیچ چیزی رو نمی خوام. هیچ کسی رو نمی خوام. حتی این وبلاگ هم پناهم نمی ده لعنتی. انقدر حرفا دارم که وقتی تو قالب کلمه می آد بارشون می شه به سری حرف جواد. دلم میخواست می تونستم بگم کاش فلانی الان این جا بود. مثل سگ تنهام و مثل سگ حالم بده. این تنهایی رو خودت انتخاب کردی... این حرف تو گوشم زنگ می زنه. یه ناقوس با صدای زیر. حالم داره به هم می خوره و انقدر باورم نمی شه که نمی تونم گریه کنم. می خوام نباشم. دلم می خواست می تونستم بگم کاش می رفتم یه جای دور. از خودم نمی تونم فرار کنم. خسته ام نمی کشم دیگه دارم دیوونه می شم. کاش می تونستم بگم کمک. می دونم هر جایی هم که برم یه ذره طول می کشه که گند زده بشه بهش.دوست دارم بمیرم. و این حرف چه قدر مسخره س وقتی با این کلمه ها که هرزه شدن بیانشون می کنی. حالم بده. حالم خیلی بده.
پ ن: این وبلاگ تا سالروز تولدش آپدیت نخواهد شد.
با آن تساوی میان معادله ها مشکلی ندارم،
درد من از این مجهول های بیخودی ست،
که هی این طرف و آن طرفشان می پرند.
روی استحکام پرانتزها بیش از این نمی شود حساب کرد...
***
برای سال تحصیلی جدید،
دفتر های کهنه را
دوباره استفاده می کنم.
چسب می زنم ورق های قبلی را
و بقیه را می نویسم.
تا چه کسی
چه وقتی
چسب ها را باز کند...
***
کفک می زنم.
تساوی های فنر دار،
تساوی های چوبی،
تساوی های فلزی،
تساوی های خوشخواب...
روی همین تساوی ها فاسد می شوم.
دیدن این فاحشه خانه
آن قدر لطفی ندارد
که بخواهی چسب ها را باز کنی...
فقط کاش تمام معادله ها را
با خودکار حل کرده بودی،
یا لا اقل پرانتزها را...