-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1384 18:02
با آن تساوی میان معادله ها مشکلی ندارم، درد من از این مجهول های بیخودی ست، که هی این طرف و آن طرفشان می پرند. روی استحکام پرانتزها بیش از این نمی شود حساب کرد... *** برای سال تحصیلی جدید، دفتر های کهنه را دوباره استفاده می کنم. چسب می زنم ورق های قبلی را و بقیه را می نویسم. تا چه کسی چه وقتی چسب ها را باز کند... ***...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهرماه سال 1384 23:40
عاشقت می شوم. می بینی؟ زندگی ام پر می شود از دوباره کاری های بیخودی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهرماه سال 1384 02:39
دست هایش را بو کرد. بوی آفتاب می داد. روغن سرخ کردنی. چهرا اش اصلاً برای تبلیغات تلویزیونی مناسب نبود. شاید فقط دست هایش. آن هم برای تبلیغ دست کش ظرفشویی، تا پوست خرابش دیده نشود. فاصله ی پلک و ابروهاش کدر شده بود. فاصله ای که در نوجوانی اش به تناسب آن افتخار می کرد. شاید برای همین انقدر با سایه سعی می کرد زیباترش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 01:23
گفته بودی که جواب ایمیلتو نمی دم. یا نمی خوام یا یادم می ره... راست هم می گی. گفته بودی همیشه وبلاگم رو می خونی. پس این تو جوابت رو می دم. می دونی مشکلات ما از کجا نشات می گیره؟ یا اصلاً همه چیز؟ حتماً می دونی که من چی فکر می کنم. از خودمون. همه چیز از خود آدم نشات می گیره. اگه من تو وبلاگم یه چیزی می نویسم می خوام به...
-
بختک
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 03:53
رسم و رسوم عجیبی ست. جیغ می زنیم برای عروس و داماد. آقای مغازه دار می گوید آن موقع که ما ازدواج کردیم سال پنجاه و پنج ماشین عروسمان آریا بود، حالا که پژو و این جور حرف هاست انشا الله زمان شما... جیغ می زنند پشت سرمان باز هم. همین دختر را برای یک عمر زندگی انتخاب کرده بودم. همین که به نظرم چهره اش آرامش است و به نظر...
-
سه پیشنهاد کاملاً عملی
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1384 01:10
با من شوخی نکنین. من جنبه شو ندارم. از نظر من شما مهم ترین حرفای زندگیتون رو که ممکنه به مدت بسیار زیاد توی دلتون نگه داشته باشین از طریق شوخی بیان می کنین. با شوخی درونیاتتون رو می گین. شوخی می کنین چون از عواقب افکارتون می ترسین. پس این کار کثیف رو با من یکی انجام ندین. از من عذر خواهی نکنین. وقتی ریدین بیخودی همش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 01:52
تو ماشین بود که یه دفه عاشق خودم شدم. نمی دونم چه آهنگی رو داشتم گوش می کردم. رو صندلی کمک راننده نشسته بودم، تو آینه از رو عادت خودمو نگاه می کردم.می دونم نگاه کردن تو آینه فقط تلقین بهتر کردن آرایشمه. انگشت اشاره م از رو گونه م لغزید رو لب بالاییم. آفتاب هنوز به غروب نرسیده بود. همونجا بود که آدم فکر می کنه الانه که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 00:36
شوپن را باید یک زن بنوازد.وقتی یک مرد شوپن می زند من یکی که نمی شنوم.کسی که این جا این حرف ها حالیش نیست،نوازنده ها خودشان را می اندازند روی پیانو ،مردم هم ـ از آن ها بدترـ حال می کنند. ،باید فحش بگذاری که بفهمند بچه ی شش ساله شان را نباید بیاورند رسیتال پیانو، یا موبالشان را توی سالن سینما باید خاموش کنند... همان وضع...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 00:52
دیوارها دارند مدام نازک تر می شوند، بدون آن که قیافه شان هیچ فرقی بکند... هر از چند گاهی تنه ای بهشان بزن.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 23:29
اگر شصت سال عمر کنی و اگر در هر سه ثانیه یک نفس بکشی، یعنی در هر ساعت صد و بیست نفس، در هر روز دو هزار و هشتصد و هشتاد تا ، و در هر سال صد و چهار هزار و هفتصد و بیست تا ، ودر کل عمرت شش میلیون و دویست و هشتاد و سه هزار و دویست تا... یکیشان را ـ کثافت ! ـ یکی از این نفس ها را برای من بکش!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 17:04
تو آلیسی در سرزمین عجایب، سرگرم با عجایب هزارگانه ات. و من یک آدمم در گوشه ای از گوشه های سرزمین پهناورت، عادی و تکراری... آدمی که می داند تمام راه هایش از سرزمین تو می گذرد و به رم ختم می شود. *** پرتوقعم. غریبه ای که می داند خیلی نمی شود رفت و بیش از این نمی توان ماند. رها کن سرزمینت را، با من به رم بیا، به سرزمین...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مردادماه سال 1384 22:56
بعضی وقت ها فکر می کنم که... ولش کن. اصلاْ نمی خوام فکرام رو قرقره کنم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1384 23:39
زمین سنگینی ام را تحمل می کند و من سنگینی آسمانم را ... آسمانم را به تو می دهم به شرط آن که شب ها بی شمارش ستاره ها به خواب بروی ... دندان اسب پیشکشی را نمی شمارند ! سبک می شوم، و سنگینی زمینم را تحمل می کنم. لای ستاره ها دنبالم می گردی و به این اسب سرکش فحش می دهی... آسمانی نیستم. لای خاک وسنگ ها دنبالم بگرد......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 تیرماه سال 1384 13:19
وقتی دوستم نداری یا خدا مست کرده است ای برنامه ی زندگیمان دارد هنگ می کند. * * * دوستم نداری. END TASK END NOW DON'T SEND.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1384 23:53
آپدیت.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1384 23:57
شنیده ام که حسرت لب چیز بی دردسری ست. می دانم، دروغ زیاد شنیده ام. و آن قدر پسر خوبی بوده ام که جز گونه ها را نبوسم... به آینه که می رسم جهنمی می شوم و بدبخت شاید. آینه تنها موجودی ست که تنها یک جایش را می شود بوسید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1384 01:25
عقربه ها عشقبازی می کردند در بلندترین جای ساعت. دخترها انداخته بودند کفش هاشان را پشت دیوار قصر، و شاهزاده از بوی پای سیندرلاها خفه شد. ساعت از دوازده گذشته بود...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1384 21:46
عاشق می شوم. درست مثل غذایی که برای چندمین بار گرمش کنی...
-
~~~~~~~~~~~~~~~ Darkness ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1384 11:56
my heart , my love one word , and gone to stay , i will believe and pray to see , to feel to hear , to be and gone ?how can i get close to you ...how can i... the foolish one beauty can't be seen but only kissed i have so much love to give ?but where are you and how to be reached ?can i talk , can i speak ?and can i...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 فروردینماه سال 1384 23:33
چون پندار گفت دارم آپدیت می کنم. فقط یه حس رو می گم. ساعت یک نصف شبه. بارون بهاری می آد. در ۲۴ ساعت گذشته دو ساعت خوابیدی. منگی. فکرت کار نمی کنه و جاش گروبان تو گوشت می خونه. نزدیک خونه ای. تلو تلو می خوری و از فرط خوشی می خندی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 00:40
بهار را که می گوید حسن پاک کنش را می جود و شاگرد اول تند تند همان ها که کلاس پنجم نوشته بود می نویسد که بهار که فصل شکوفه دادن درخت هاست که سرما از شاخه های لختشان رخت برمی بندد و آنها که زود آیدا می شوند رخت هایت را بر می داری و می پوشی و می خندی و من زحمت پا شدن هم به خودم نمی دهم و همدیگر را یک بار دیگر می بینیم و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 23:17
شهوت پستان های مادرم علاجی جز پستانک نداشته است... بیخودی آرزوی بچه شدن می کنم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 13:17
یه سری آدم مست که تو خیابونا می چرخن و می چرخن تا این که خسته می شن از چرخیدن و هوار کشیدن و خندیدن. یکیشون می ره کنار اتوبان دراز می کشه و بقیه شون هم دراز می کشن رو چمنا و نفس نفس می زنن و بعضی ها چشماشونو می بندن و یکیشون خیلی ریز می خنده، وقتی که دوباره یه چیزی یادش می افته قهقهه می زنه و صداش زیر می شه و نفس کم...
-
I'm the king of sorrow
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 23:37
وقتی شادم دیگه عاشقت نیستم. بک سال زیاده... نه؟ دو سال و نیم چه طور؟ از چهار سال نمی خوام حرفی بزنم. می خوام شاد باشم. می خوام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1384 11:58
کیک. یک جان هم بعد از اسمت و این که مثل هر سال مبارک است. جعبه ی صورتی شمع های جدید، کادوها، که مثل هر سال مبارک است. پدر لبخند می زند. بر عکس همیشه بعد از سر کار و شامی که بی نمک است. شامی که زن برادرش با آن دست پختش که جلو سگ هم بگذاری مثل هر سال مبارک است. نه! امشب پدر لبخند می زند. شمع ها را با فندک روشن و همان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 فروردینماه سال 1384 23:06
خواب. خواب زندگیمو اشغال می کنه. می ترسم. رؤیاهام جزو زندگیم می شن. خواب هام تجربه های آینده ان. به واقعیت ژیوند می خورن و عذابم می دن. تو توی اون ماشین بودی که تصادف کردیم.پریشب.شب رفته بودیم سیزده بدر.راننده مست بود.کنار رود سرود خونده بودیم.هه! تو هم می خوندی! کاش واقعاً مرده بودی. کاش من هم مرده بودم. دیشب خواب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 فروردینماه سال 1384 16:53
راه می روم. زیر این باران بهاری احمقانه. در شهری که در تعطیلانت احمقانه شلوغ می شود و زیر باران خلوت. حتی در این تعطیلات احمقانه. دست هایم در جیبم است و در گوشه ی راست تصویر راه می روم تا از کادر خارج شوم. از بیرون کادر همان جایی که قرار است از آن خارج شوم دختری کبریت فروش وارد می شود. به راهم ادامه می دهم و از کادر...
-
VIP
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1384 23:33
استعداد خوبی تو موسیقی دارم. صدای خوبی هم دارم. یه گروه خیلی خوب دارم.بعضی شعرام هم خوبن. یه دوربین خوب دارم که باهاش عکسای خوبی می گیرم. یه پیانو دارم که گرونه.خیلی هم دوسش دارم خفن. یه گیتار هم دارم.خوب می رقصم. نقاشیم هم بد نیست. یه وبلاگ دارم که تعداد بازدید کنندگانش به۱۳۸۳۰ رسیده. تو یکی از دانشگاه های خوب شهرم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1384 17:39
خسته شد.نشست.هیچ کس فکر نمی کرد بشینه. پا شد و نگاه کرد. باخته بود. اومد بیرون. سه سال پیش توی همین مدرسه درس می خوند. یه چیزایی عوض شده بود. ولی مهم نبود. دوست داشت کفشاشو در بیاره. نشست. کفشاشو در آورد. دیگه هیچ کس نگاهش نمی کرد. رفت خونه. لخت شد. دوش گرفت. از حموم اومد بیرون. همین طوری با حوله راه رفت. نشست. دراز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1384 14:14
در لباس سرمه ای که تصورت می کنم دست چپم گر می گیرد. برایم رنگی انتخاب کن، و دست راستت را به من بده...