-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 تیرماه سال 1383 12:32
لبخند می زنی. صدای بسته شدن در که می آید لبخند نمی زنی دیگر. جارختی را محکم بغل می کنی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 تیرماه سال 1383 21:57
اصلاً عجیب نیست.نمی شه بابا جون...گه خوریه. زندگی و خوشبختی و زر اضافی...(شاید ذر...یا ظر...) نمی شه آدم موفق الکی باشه.نمی شه آدم تصمیم بگیره کی دوسش داشته باشه، کی نه...بعدش هم بگه به هیشکی نیازی ندارم...بعد هزار تا دلیل بیاره که موفقم! به این آدمایی فکر می کنم که تو فیلما عاشق می شن و هیچ نیازی به شهرت احساس نمی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 تیرماه سال 1383 17:55
امروز دوهزارمین نفری بودم که از وبلاگم بازدید می کردم...وبلاگ... اولین وبلاگی که دیدم وبلاگ پیام بود.وسوسه شدم که وبلاگ بنویسم. نوشتم.سه چهار روز پیش فهمیدم که پیام برگشته ایران.از طریق وبلاگش.خواستم واسه ش کامنت بذارم که قطع شدم. بعداً که دوباره کانکت شدم خواستم کامنت بذارم که قطع شدم.آره...این شاید کامنتیه که من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 خردادماه سال 1383 00:34
از این که دوستش خود کشی کرده متأسفم...گه بگیرن این یاهو مسنجر رو...تنها راه دلداری دادن اینه که دستتو بذاری رو شونه ی طرف. چقدر احمقم وقتی می گم متأسفم...ناراحتم...امیدوارم که...کاش که... گه بگیرن این روابط ما رو از دم. وقتی می گه : ماکان هیچ کدومتونو نمی خوام از دست بدم دوست دارم بغلش کنم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1383 16:25
اینترنت من درست شد!!! به زودی منتظر روزی هشت تا پست باشید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1383 19:11
الف:خیلی چاکریم... ( احتمالاْ همون دوستت دارم بوده به شکلی که خجالت نکشه) ب :بابا این حرفا دیگه فحش شده...چاکریم ...چه خبر...خوبی؟ الف: خوب آدم چی بگه؟ ب : چه بدونم... الف:مثلاْ بگه دوست دارم خوبه(با خنده می گه که یعنی شوخی...یعنی مثلاْ تو یه موقعیت دیگه... نه من و تو که ...) ب :نمی دونم...تا حالا کسی جز مامان بابام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 خردادماه سال 1383 19:20
چقدر آسونه... بیشتر از یه ساله که بهت زنگ نزدم.امروز ساعت ۸ امتحان داشتم.آدم به یکی بگه دوست دارم که... دیشب نخوابیدم.امسال قرار بود بیشتر با هم باشیم.سال کنکور تموم شد. حالا که قرار بود بری گم شی کاش بیشتر گفته بودم دوست دارم.شاید اگه نگفته بودم امسال سال کنکور بود.هر سال کنکور می دادیم...دیشب نخوابیدم.چه قدر آسونه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 خردادماه سال 1383 16:18
به عمو پورنگ حسودیم میشه بد. به هر کی می خواد راحت می گه دوست دارم. حالا گوشی رو بده به بابایی...بعد به بابایی هم میگه دوست دارم...بعدش هم می تونه مطمئن باشه که فردا هم برنامه ش رو نگاه خواهند کرد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1383 17:47
دوستت دارم شوخی شوخی بغلت کرده ام شوخی شوخی چند دققه ی آزگار مستقیم در چشمانت نگاه کرده ام شوخی شوخی سرم را روی شانه ات گذاشته ام شوخی شوخی گفته ام که دوستت دارم و شوخی شوخی لبانت را بوسیده ام... دوستم داشته باش حتی اگر شوخی شوخی باشد.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1383 00:47
سواد ندارم آنقدر ندارم که بفهمم دوستم داری معلم ها شاگردهاشان را کتک می زنند و شاگردها اسم معلم سال چهارمشان را به زور تا بیست سالگی - که نه - تا نوزده سالگی به خاطر می آورند... زنگ بزن. قول می دهم هیچ وقت فراموشت نکنم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1383 16:18
از خورشید دیگه خوشم نمیاد. تو این آفتاب باید عاشق شد. منوبه چه کارای گهی وادار می کنی.می خوام عاشق بازیگرای فیلم سوپر بشم.گه بگیرن این آفتابو....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1383 13:25
وقتی بغلت می کنم دچار عشق حقیقی نمی شوم ـ دوست داشتن بدون دوست داشته شدن ـ دچار آرزو می شوم: کاش کمی ـ فقط کمی ـ دستانت را پشت شانه هایم فشارمی دادی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1383 09:51
باهوشه.مثلاً نفهمیده که دوسش دارم. frieng group ِش رو عوض می کنم...offline های مزخرفم دیگه بهش نمی رسه.همه چیز به همین آسونیه. حالا شک کن.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1383 02:33
گفت: به نظرت چه جور آدمیه؟ گفتم: اگه دختر بودم عاشقش می شدم. نگفتم اگه دختر بود. نگفتم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1382 19:49
یه آفلاین واسه friendlist گذاشتم با مضمون ِ eyyyyyyval پیشنهاد می کنم شما هم همچین کاری بکنین...خوب جواب می ده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اسفندماه سال 1382 17:42
گرگ می شوم. جاده خدا می دهم. به هوا می روی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1382 17:40
شمشیر می خورد عصا را دسته گل می کرد خرگوش از کلاه بیرون می آورد و همه برایش دست می زدند... حتی اگر هیچ کس برایم دست نزند همه ی شمشیرها را خواهم خورد و اگر تو از کلاه بیرون بیایی همه ی عصا ها دسته گل می شوند...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1382 19:33
زندگی ام در friend هایی که add نکردم خلاصه می شود
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1382 11:50
خیانت آهنگهای عاشقانه بود اگر فکر می کنم کسی روزی... همه دستهایشان را فقط برای خمیازه کشیدن باز می کنند.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 بهمنماه سال 1382 15:49
در جنبش سپید شرکت کرده بود. آنقدر که دارش زده بودند گردن نداشت. پوست دماغش را کنده بودند. چشمهایش جزغاله شده بود. تنها یک دست داشت که لاغر تر از آن وجود ندارد با سه انگشت و شالی که هیچوقت تن سردش را گرم نمی کرد... آن شب وقتی در بغلم فشارش دادم بی صدا از تمام وجودش اشک می ریخت... هوا که سفید شد روی زمین سفید دو ذغال...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 بهمنماه سال 1382 10:37
از فرط بی وبلاگی به پرشین بلاگ رو انداختم...حالا چی کار کنم با دو تا وبلاگ؟؟...
-
کسی که نظرات مطالبش هیچ کدوم به تعداد انگشتای دست نمی رسه
سهشنبه 9 دیماه سال 1382 03:03
من به گردن بشریت حق دارم. هیچ کاری رو به خاطر خودم نکردم. و هیچ کدام از مطالبم در حد فهم شما نیست. برای همه متاسفم و خودم رو بیش از پیش دوست دارم. این مطلب رو برای این نوشتم که لازم نباشه منتظر ده تا شدن کامنتهام بمونم!
-
صندلی
یکشنبه 7 دیماه سال 1382 12:41
به دو دلیل وبلاگ می نویسم: ۱ - ابراز وجود ۲ - ایجاد سؤال
-
سوتی(با سس روی دستمال کاغذی)
شنبه 6 دیماه سال 1382 13:52
- من نمی خورم...مرسی. مثل آرش که نمی خوره.چرا فکر می کنم دیگران می بخشن؟ همیشه فکر می کنن داری حقیقتت رو نشون میدی...ولی حقیقت من همون آدمیه که فیلم بازی می کنه...نه اون آدمی که این وبلاگ رو می نویسه. مگه روزبه نبود که نخورد؟ اگه من هم نخورده بودم لبخند می زدم...با گیتار ور می رفتم...بعد می گفتم : اتود شونزده براور رو...
-
گه بگیرن این yahoo messenger رو...
جمعه 5 دیماه سال 1382 15:33
من : سلام اون: سلام عزیز اون: کنسرت مهت میان میری؟ اون : کهت میان من : آره من : امشب اون: بلیط اضافه نداری؟ من: شرمنده من: می خوای من نرم تو به جام بری (چشمک یاهو رو در نظر بگیرین) اون: نه بیا نصف نصف بریم (همین چشمک رو در نظر بگیرین) من : (خنده تصنعیه؛ هر خنده یی رو خواستین...) من : دلم برات تنگ شده اون: لطف داری من...
-
I know you tried to be who you couldn't be
چهارشنبه 3 دیماه سال 1382 11:15
می خوام سیب زمینی باشم... دیگران...
-
منو مامانم و Scot Lindroth
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 18:05
- می خوام واسه فستیوال راک کار بدم... - تنهایی؟؟؟ - نه...من و مامانم. - ها ها!!!!!!!!!! - خنده نداره...آواز اصیل کار کرده...شاگرد هنگامه اخوان... - همه ش که همینا نیست... - آره می دونم...ولی نمی شه الان راجع بهش بحث کرد...بحث اینجا تمومه! چند دقیقه بعد... - قراره جمعه با Scot Lindroth برم کنسرت کهت میان... - کی؟ -...
-
اَه...هیچکدوم عنوان نداره...مسخره!
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 00:04
پدر بالا می رود. مادر صندلی را نگه می دارد. پدر حلقاویزش می کند ؛ پایین می آید. مادر صندلی را کنار می کشد؛ قربانی را نگاه می کند. پدر لبخند می زند؛ سرش را تکان می دهد. مادر کلید را می زند؛ قربانی روشن می شود.
-
ابراز وجود(هدیه ی خدا ی احمقمان به همدردش در شب یلدا)
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 21:45
چهارشنبه بهمن ۱۳۸۱ باجه تلفن ساعت ۴:۴۷ - هق...سلام...هق - علیک. - هق...من حالم هق خوب نیست...باید ببینمت... - من کار دارم... -هق چرا...من هق... - ... - ... تق.صدای قطع شدن گوشی ست. چهارشنبه بهمن ۱۳۸۱ باجه تلفن ساعت ۴:۵۸ - سلام. - سلام.چیه؟ - چرا تو کنسرت تحویل نگرفتی؟ - حوصله تو نداشتم. - الان چی...؟ - ندارم -...هق......
-
چرا عنوان نداره پس؟
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 12:37
او بزرگتر بود همیشه از همه چیز بزرگتر بود وهمه ازش ترسیدند و تنها ماند... تنها کسی که درد خدا را خوب می فهمد منم.