-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1383 19:07
یادم رفته که از فرند لیستم دیلیتش کردم.با استیتوس ِ تولدم مبارکه آنلاین می شم.شب تولدم.دارم چت می کنم با دو سه نفر...یه دفعه یه پنجره باز می شه... tavallodet mobarak.bye سریع می بندمش... مطمئنم که حالم خراب شده... یادم میاد که عاشقش بودم.یادم میاد که تنها کسی که مطمئنم عاشقش بودم اونه...می دوم که خیلی چیزا برنمی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1383 13:02
شمع روی میز ریخته ست. ریتم را می خواهم کند بگیرم. شمع روی سی دی ها ریخته است. آنقدر کند که نتوانی تا آخرش بیایی. همان وسط ها خسته می شوی. شمع روی پله ها ریخته است. من اگر بالا می روم شاید به خاطر ین باشد که روی پله ها نمی توانم بغلت کنم. شمع روی قاب عکس بچگی ام ریخته است. کند بخوان. حتی ریخته استِ آخر جمله ها ر که می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1383 04:19
سلام دلارام. خوبی؟دلی امروز تولدمه. یعنی فردا که از خواب پا می شم.روز من از الانا شروع می شه آخه. فردا صبح هم قراره بریم بدوییم با آرمان.داشتم زور می زدم که بخوابم. دیدم دارم گریه می کنم. پا شدم به این وب پیج پناه آوردم. تو روز تولدم واسه ی تو می نویسم.چون به تو می شه همه چی رو گفت. همیشه دوست داشتم تو وبلاگم همه چیزو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1383 00:54
آپدیت نکرده ای.احتمالاً باز آفلاینم. work offline .تیکی کنارش نیست.ریفرش می کنم.در این فاصله احتمالاً آفلاینی که ندارم چک می کنم. فرندهای ارکاتم را وارسی می کنم... هه .عکسم را که قبلاً عوض کرده بودم و عوض نمی شد عوض شده می بینم. نه مثل این که آپدیت نکرده ای... ریفرش می کنم. عکس قبلب بهتر بود.آپلود.اِ...پس اسمش کو...؟...
-
پسری با عینک دودی عبور کرد...
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1383 02:23
دست هایت را برای هر کاری که باز کنی بغلت می کنم، دست هایت را که می بندی خوشحال می شوم، خیال آغوش بعدی می تواند خیلی قشنگ تر از آغوش اجباری چند لحظه پیش باشد... دست هایت را برای هیچ کاری نمی خواهد باز کنی.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1383 21:59
ـ اه...از ترافیک متنفرم! ـ خب اونم از تو متنفره... ـ اِ؟ نه بابا... اگه متنفر بود که هرجا من می رفتم نمیومد. ـ بَه...پس معلومه هنوز دخترا رو نشناختی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 شهریورماه سال 1383 02:32
در واقع کل شب رو نمی خوابم...خیلی هم ساده س.بعضی وقتا فکر می کنم که خوابیدم.وقتی چشماشو بسته فکر می کنم الکی می گه.هنوز نخوابیده.می فهمه که یواش دستاشو ناز می کنم.فکر می کنم که خوابیده م.ولی همه ش بیدارم.نمی فهمه.می خوام این جوری دوست داشته باشم .جوری که نفهمه.اون وقتش هر موقع که فکر کرد ازم بدش می آد بگم که دوسش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1383 13:13
من به روی شانه هایم تنها یک فرشته دارم کار خوب نمی کنم کار بد هم تنها فکر می کنم و او فکرهایم را می نویسد تو را می نویسد. وقتی از کنار هم رد می شویم فرشته ام فرشته ی شانه ی چپت را در آغوش می کشد و فرشته ی شانه ی راستت گریه می کند... هیچ وقت شانه هایت را بالا ننداز. پ ن :روی ایده ای قدیمی ، برای گروه.
-
ده روز بیشتر تا تولدم نمونده
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 19:18
احساساتم را باید تعدیل می کردم سیاست رابطه هیچ وقت نباید فراموش شود باید دنبال زبان مشترک گشت... از تعدیل شده ی احساساتم اگر فرار می کنند چه خوب که هیچ وقت ناب نیستم آن قدر که باید. اگر احساساتم را به اشتراک زبان های احمقانه بکِشم ترجمه ی (تعدیل شده ی) انگلیسی اش می شود : از دست می دهمت یعنی دلم برایت تنگ می شود...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 00:43
درد و رنج با هم فرق می کنند زنها درد می کشند مردها رنج... این گونه عشق نرینه گیم را زیر سؤال می برد... نمی دانم با این درد و رنج چه کار کنم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1383 01:52
پسر گریه می کند. داد می زند.طوری که صدایش تاب بر می دارد.گریه می کند.به خدا فحش می دهد.فحش های خیلی بد.هر چند خواهرش هم هست.می گوید که آنها که می گویند خدا هست احمقند. آن هایی که دوستشان داریم نمی بینیم و آن ها که دوستشان نداریم بهمان تحمیل می شوند.گریه می کرد، فحش های بد می داد و یادش رفته بود صدایش درد می کند. کسی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1383 11:35
خسته شدم از بس که دوستت دارم. کاش یک نفر آنقدر که من دوستت دارم مرا دوست داشت و آنوقت من خوشبخت بودم... آها ! حالا فهمیدم چرا خوشبخت نمی شوی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1383 17:27
وقتی همه یک جور لباس بپوشند به سادگی از کنارم خواهی گذشت... تنها دلیل دوست داشتنم را از دست داده ای.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 مردادماه سال 1383 23:37
۱۳۸۳ تا دوستت دارم ! دارم تند تند پیر می شوم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مردادماه سال 1383 03:01
دست به سینه! سرها بالا! حضور غیاب می کنیم... دست هایم را باز کرده ام و تو را نگاه می کنم. بعضی وقتها شدیداً غایبم... مریض شو. شاید مشق هایت را امشب من بنویسم... تب کن. زنگ ورزش با هم شطرنج بازی می کنیم... و هر سال همه ی ماه رمضان ها یواشکی خوراکی می خوریم... دست به سینه نشسته ای. سرت را بالا گرفته ای. معلم ها اسم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1383 01:41
هیچ گاه نمی بخشمت. تنها وقتی عذر خواهی می کنی دستت را دور شانه ام می اندازی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1383 02:49
زمان:خیلی روز پیش مکان: یاهو مسنجر ... ۱: یه کاری واسه م می کنی... ۲: از خدامه!! ۱: من واسه ویولونم آرشه و کاور می خوام... می خوام دنبالش رو بگیرم... وقتی می رم اونور... ۲:اییییییییییییول... آره ... آشنا دارم...فردا... ********************************* زمان: فردای خیلی روز پیش مکان:یاهو مسنجر ... ۲:ایول دیگه پس امروز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مردادماه سال 1383 15:53
از زنجیرم شکایتی نداشتم اگر هر دویمان را پشت کوه ها نمی انداختی... بابا با خودش هیچ چیز نیاورده است بابا فقط با یک صدا آمده است پژواک ناله ی دیوانه ای میان دامنه ها که هنوز دوستت دارد عموی زنجیرباف بد!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مردادماه سال 1383 21:12
نمی خواهم دستهایت را باز کنی فقط قدمی سمت من بردار خودم بغلت می کنم نگو که دوستم داری تنها لبخندی بزن می گویم : من هم. نمی خواهم کم بیاورم. به خاطر هر حرکتت به خودم می گویم : این یعنی دوستم دارد این یعنی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مردادماه سال 1383 00:44
همه ش کلکه.همه ی این فرند لیستها. yahoo messnger, orkut ... همه ش تلقین اینه که واااااااااای... چه قدر دوست داری... چه قدر ارتباط... حقیقت اینه که ما در عصر ارتباطات دروغین زندگی می کنیم. دوست دارم یکی روبغل کنم!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مردادماه سال 1383 00:03
دارم افتتاحیه ی المپیک رو نگاه می کنم. احساس خیلی پر رنگی بهم دست داده.به طرز شدیدی این موجود دو پا رو دوست دارم.همین آدم خودمون رو می گم. هر کی باشه...خیلی موجود خداییه! همه ی آدم ها رو دوست دارم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مردادماه سال 1383 22:49
گوشه ی رینگ ایستاده ام. مشت می خورم. ولی ایستاده ام. بزن. محکم هم بزن. می خواهم بهانه ای برای بغل کردنت داشته باشم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مردادماه سال 1383 12:29
جنیس... برگرد. هیچ چیز دیگه ای نمی خوام. فقط می خوام که بخونی... وای ! بخونی و همه رو دیوونه کنی. جنیس هیچ کس نمی تونه مثل تو باشه... صدای غم. نه غم احمقانه ی همه ی آدم ها... وای جنیس برگرد... جیغ بزن ، همه چیز رو خراب کن ... فقط برگرد. روی حماقت دنیا رو با صدات بپوشون. از حنجره ی همه داد بزن... وای وقتی که می خونی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مردادماه سال 1383 00:03
کاش سر همه ی دوستت دارم های زندگیم دکتر ها روزه ی سکوت داده بودند... پ ن : الان خیلی قاطیم. روز خوبی داشتم...ولی سه دقیقه غفلت باعث شد طلسم هر روز آپدیت کردنم بشکنه... می خواستم مطلب آشپزخانه م هر چه بیشتر تو صفحه ی اصلی بمونه... بازی قشنگی بود. حیف شد! پ ن ۲ : یکی از دوستای خیلی خوبم گفت چرا انقدر راجع وبلاگ تو وبلاگ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 مردادماه سال 1383 01:43
درست مثل من و تو مغرور و غمناک ایستاده منتظر این که برای هزارمین بار حرف هایمان را بشنود. درست مثل من و تو از اعدادی که رویش نوشته اند بدش می آید اعدادی که آنقدر کوچکند توان شمارش وزن را ندارند وزن باری که به دوشش می گذارند و او همه را به جان می خرد؛ انگار می داند کسی او را باز خالی خواهد کرد درست مثل من و تو... و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 مردادماه سال 1383 01:40
از خیلی از آدما تو وبلاگم نوشتم... و به حالشون حسرت خوردم. لینک برام مهم نبوده. اصلاً این که اهمیت داشته باشم ، یا دوستم داشته باشن... نه منظورم اینا نیست. وقتی تو وبلاگ راجع به کسی می نویسی یعنی راجع بهش فکر کردی.فکر کردن خیلی مهم تره تا این که همه ی زندگیت با یکی باشی. من به خیلیا فکر کردم. و به همه شون حسودیم می...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 مردادماه سال 1383 01:25
دلم برای قطب منفی می سوزد تقصیر خودش که نبود... اسمش را منفی گذاشتند؛ انقدر دوست دارم بروم نزدیک دست بر سرش بکشم در آغوشش بگیرم... ولی حیف. ما همدیگر را دفع می کنیم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1383 12:52
افسرده ام . رفتم پیش دکتر . گفت نباید حداقل یک ماه حرف بزنم . مگر در مواقع ضروری.خوندن که دیگه بماند . تحریک بیش از حد حنجره.خوب کسی به بچه نگفت که سر تمرین این جوری داد نزن...می میری. بچه هم که مردن رو دوست داره... مخصوصا اگه از خوندن باشه. یکی باید به داد من برسه... بلیط کنسرت گیرم نیومد. بیش از اندازه بیخود...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1383 01:50
اکباتان . طبقه ی یازدهم. این خصوصیاتش دقیقاً عین خصوصیات خونه ی توه . میشه گفت از آدرس خونه ی تو فقط همینا یادم مونده. امشب یه همچین جایی بودم . می رم که مثل خونه ی تو لب پنجرو بشینم... منظره ی شهر...مامان جیغ می کشه . می گم قبلاً این کارو کردم... این چیزا واسه مامانا مهم نیست. دلم تنگ شده. ما نمی تونیم هر دومون از یه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 مردادماه سال 1383 21:58
واسه این که آپدیت کرده باشم می نویسم. زورکی.باید الان زورکی برم جایی . واسه این مطلب زپرتی باید اون مطلبم که دوسش دارم بره تو آرشیو...و همه ی اون احمقای " به ما هم سر بزن " باید به همچین مطلبی کامنت بدن. از فوتبال حالم به هم می خوره . از دکتر. از وزارت ارشاد. از خدا . از بلاگ اسکای که نمی ذاره بیشتر از این مطلب تو...