-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1383 15:40
به قلب تو اعزامم می کنند. چه قدر بی رحمند... و چه قدر رنج می کشم... کاش کف پاهایم درست مثل قلبت صاف بود و چشمانم مثل دروغ هایت ضعیف... دو ماه گذشت... و من بیش تر از تمام سال های زندگیم آموزش دیده ام. می دانم که مشمولم. - همه می دانند - ولی... تو معافم کن !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 آبانماه سال 1383 23:46
عشق پشت چراغ قرمز گریه می کند وقتی که گل را می گیریم و به جای یک نگاه محبت آمیز چند اسکناس...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 آبانماه سال 1383 11:22
عین خودم احمقی. ابله. برای این که بهم برسی می دونی باید چی کار کنی؟ باید صبر کنی بمیرم. بعد در زندگی بعدیم به شکل یه مگس بیام روی شنه ت بشینم. بعد تو با دست بزنی لهم کنی. همون کاری که من الان با تو می کنم... حیف... مثل خودمی... دارم از وِزوِزات خسته می شم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آبانماه سال 1383 23:16
تو را فراموش نمی کنم. با تو می شود حرف زد. با تو می شود سکوت کرد. تنها با تو می شود حرف زد. و تنها با تو می شود سکوت کرد. تو تنها کسی هستی که با او هم می توان حرف زد و هم می توان سکوت کرد... نه... هیچ وقت... تو را هیچ وقت نمی شود فراموش کرد...
-
eight ball
یکشنبه 10 آبانماه سال 1383 22:39
توپ هایم توی سوراخ ها نمی روند و دست هایم بدجور می لرزند. از بازی های نوبتی بدم می آید. توپ هایمان به هم می خورند و چوب هایمان درست مثل نگاه هایمان هیچ گاه با هم تلاقی نمی کنند... تو تمامش کن. حالم از هر چه توپ سیاه است به هم می خورد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبانماه سال 1383 16:27
شب ها را بیشتر دوست دارم . برای این که دیگران را بیدار نکنی شاید آرام حرف می زنی و برای این که سردت است لابد بغلم می کنی و برای این که تاریک است حتماً فکر می کنم تو با دیگران فرق می کنی... خیلی بیشتر... شب ها را خیلی بیشتر دوست دارم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبانماه سال 1383 16:12
ـ به نظر تو آدم باید احساساتش رو ابراز کنه؟ ـ خب... آره... احساسات واسه ابراز کردنه دیگه... ـ نه مطمئناً واسه ابراز کردن نیست فقط... ـ ... ـ منظورم اینه که... اونی که احساساتش رو ابراز می کنه... بچه نیست؟ ـ نه... اون که اصلاً... ـ یا مثلاً بقیه رو از خودش دور نمی کنه... ـ خب... از این نظر... چرا...یعنی... ـ ببین هر کی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 آبانماه سال 1383 00:57
آدم هایی که ارزش ندارن. آدم هایی که ارزش ندارن... یه دوستی از هوگو برام آفلاین روایت کرده که : خوش بخت ترین آدم ها کسی ست که خدارون به او قلبی پر از احساس داده باشد. ریدم تو این خوشبختی... ریدم دهن اون خدای... وقتی مشکلاتم زیاد می شه تند تند آپدیت می کنم... هی شعر می گم... می خوام از مشکلاتم کم کنم.می خوام اصلاً...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1383 18:31
بین من و تو دیواری ست به طول دیوار چین و به ارتفاع دوستت دارم هایم. بشکن سکوتت را . گوشت را روی زمین بگذار جلوی پاهایت. صدای سم اسب های عشق مرا خواهی شنید. ولی نترس، اسب ها نرسیده به تو رام می شوند و جلوی پاهایت روی زمین می افتند... گوشت را از روی دوستت دارم هایم بر می داری و پاهایت را رویشان می گذاری... می بینی؟ نا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1383 15:54
من نمی خواستم سیاه باشم. مسنجر سیاهم کرد. تو رو هم آبی کرده... بدون این که بخوای آبی باشی... بدون این که اصلاً آبی باشی... رنگ ها توی مسنجر مُهمن. وقتی تو آرشیوم می رم قدیمیاش همه سیاهه. وقتی میام اون وسط مسطا آبی هم میاد توش. بعدش یه مدت خود من هم با فوت آبی می نویسم. شاید دوست دارم آبی باشم... ولی نمی تونم. کم کم هی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آبانماه سال 1383 20:29
نه!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آبانماه سال 1383 21:53
من از دو چیز تشکیل می شوم : تنم، و حرف هایم... *** شاید درد بدکاره ها دو چیز باشد : آنچه را می دهند هنوز دارند، و آنچه را می دهند هیچ گاه نمی توانند پس بگیرند... *** آن گاه که کنار خیابان تو ایستادم خود فروشی پست بودم که به جای تنش حرف هایش را می فروخت... کاش لا اقل قبل از این که پاچه ی حرف هایم را بالا بزنم برایم بوق...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1383 20:34
جیم کری تو یه فیلمی بازی کرده که اسمش هست bruce almighty . تو این فیلم با این که خدا می شه نمی تونه یه کاری کنه که یه آدم دیگه دوسش داشته باشه. دیدینش؟ خیلی خنده داره...هه هه...هه هه هه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1383 01:29
در اتاقم گم می شوم میان فال های حافظ و سؤال هایی که جوابشان را فقط تو می دانی و بچه فال فروش های محله مان که دیگر پول دار شده اند... شب ها خوابم نمی برد روزها چشم هایم خواب می بینند، دست هایم لمس و بی حالتند و پشتم قوز کرده است... گوش هایم صداهای من در آوردیشان را در مغزم بزرگ می کنند و موهایم نقش عصب هایی را بازی می...
-
یک انار روی تاقچه اتاقم هست
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 22:20
عاشق : آخیش... خیلی خوبی تو... انسان مجهول الهویه : می شه دیگه قربون صدقه م نری؟ عاشق : چرا آخه..؟ من دوست دارم قربون صدقه ت برم... انسان مجهول الهویه : از خودت دورم می کنی... عاشق : اگه تو این جوری می خوای... *** معشوق :می دونی...شاید بعد از این حرفا... انسان مجهول الهویه: نه... دوست دارم راحت حرف هات رو بزنی. معشوق...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 01:29
Umit جان شرمنده که باز از خود وبلاگ تو وبلاگم می نویسم... ولی واقعاً در تعجبم که چرا مطلب قبلیم حتی یه کامنت هم نداشت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مهرماه سال 1383 19:38
نزدیک می شویم . درست مثل آیینه و جیوه. ولی حیف ... به من پشت کرده ای و من هیچ وقت، هیچ وقت خودم را در تو نخواهم دید.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 مهرماه سال 1383 17:17
سی دی ها از نوار ها بهترن.هم از نظر کیفیت...هم زیبایی... اصلاً هوس انگیزن... آدم می خواد ورشون داره و یه جوری بالاخره بفهمه توشون چیه. نوار ولی ممکنه یه عمر بیفته یه گوشه و کسی نره سراغش... حتی کیفیتش بعد یه مدت دیگه خیلی پایین می آد... می گن هوا داره. ولی همون هم بعضی وقتا حال می ده... آدم رو یاد یه سری خاطره می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1383 00:05
می دونی جوادترین چیز دنیا چیه؟ آره عشقه.همون طور که جوادترین فعالیت دنیا وبلاگ نویسیه.همه عاشق می شن...و همه وبلاگ می نویسن. بعضی ها هم این کارا رو نمی کنن.خب لابد جواد نیستن. طی اقدامات خیلی جوادی در وبلاگم راجع به عشق می نویسم. وقتی از اولین عشقم خیلی گذشت هر چی زور زدم یادم نیومد حسم چه شکلی بود... می خوام بعداً...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مهرماه سال 1383 01:47
استاد مبنی صدا شناسی : بعضی معقوله ها به خودی خود هستن. ما فقط درکشون می کنیم. بهشون می گیم فیزیکی.یعنی چه ما باشیم و چه نباشیم اونا هستن. موجودیت مستقل دارن. ولی بعضی مواقع یه سری چیزها رو تعریف می کنیم.مثل رنگ. سبز در واقع سبز نیست... ما برای این که بتونیم درکش کنیم و راجع باهاش با هم حرف بزنیم می گیم سبز. نت هو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 مهرماه سال 1383 15:54
- می دونی... من... راستش...عاشقتم. - چاکرتم...لطف داری... مخلصیم بابا...این حرفا چیه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 مهرماه سال 1383 01:43
سکس از بچگی ام می گیرد و بالا می رود... دستت را می گیرم پایین می برمت تا بچگی ام و در بچگی ام دوستت دارم، دوست داشتن از بچگی ام بالا می رود... خیانت بزرگ شده ی دوست داشته نشدن است من متهم به عشق های از اول شکست خورده ام این گونه تمام عشق هایم جاودانه اند... روز را با تو ام دوستیم و می خندیم دست می دهیم و می خندیم حرف...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مهرماه سال 1383 16:33
داشتم فکر می کردم که چرا باید دست آدما رو روی چشمم بذارم...چرا فکر می کنم این یعنی دوست داشتن حقیقی... می دونی یاد چی افتادم؟ هه!اون روز تو آمفی تئاتر. سمت چپم نشسته بودی. دستت روی شونه م بود.داشتیم توجه می کردیم به قضایا مثلاً... نمی دونم... تو فکر بودم. یه لحظه احساس کردم داری نگام می کنی. برگشنم سمتت.فهمیدم مدت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهرماه سال 1383 01:52
من و تو سوار یک الا کلنگ خیلی خیلی بزرگیم وقتی که بالایی افق ها را نگاه می کنی و لبخند می زنی... پاهایم را می کوبم بلند می شوم پایین را نگاه می کنم و نمی بینمت... وای، چه قدر سنگینم سنگین... قوانین نیوتون باز بر ضد من اجرا می شوند، پایینم می کشند و چه قدر پاهایم درد می گیرند وقتی می خواهم الاکلنگ را موازی نگه دارم....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهرماه سال 1383 02:25
به دو دنیای احمقانه تقسیم می شوم. دنیای احمقانه ی اول که در آن حوادث دنباله ی یکدیگرند و آدم ها وام دار قبلی ها. هیچ چیز جبران پذیر نیست و چون همیشه تقصیری هست ناچار کسی باید مقصر باشد... دنیای احمقانه ی دوم که در آن حوادث می توانند تکرار بشوند آدم ها از رفتارمان با خودشان آگاه نمی شوند هیچ وقت برای اعمالت مقصر نیستی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 مهرماه سال 1383 15:00
- سلام ... خوب هستین... - سلام...چطوری؟ نیستش با مامانت اینا رفته بیرون... - اِ؟ هیشکی به من هیچی نگفت... البته خواب بودم...خب خوب هستین شما؟ - دیشب تو توی خوابم بودی... - اِ؟ جداً؟ خب چیکار می کردم؟! - یادم نیست فقط یادمه که بودی... - هَه!...خب؟ - یه پیشیه بود که هی می مالید خودشو بهم لوس می کرد خودشو.. - ... -...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1383 22:48
تصمیم گرفتم احساساتم را ابراز نکنم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 17:58
ازهمون بچه ی پست قبلی پرسیدم چرا مداد زردت نیست؟ جاش خالیه؟گفت خونه س . تنها گذاشتمش. یه پسر بچه ی کوچولو که قدش یک سوم منه وقتی داشتم تو عروسی باهاش می رقصیدم و اون فقط نگام می کرد ، یه تونمن از دو تومنی رو که شاباش گرفته بود داد بهم و رفت نشست. احتمال داره که به زودی بچه بشم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1383 02:49
یکی هست که شبیه منه . می تونم این رو حس کنم.دو سه بار فقط باهاش چت کردم. ولی این رو می فهمم. آمریکاس.می دونم که حالا حالاها نمی بینمش... ولی حرفای خوب می زنه. از اون حرفا که ازشون فرار می کنم. می گه که تنهاس. دوست دارم که تنهاییش رو پر کنم.هه . چت می کنم.می گه که دنیا کلاً تخمیه. هر جا که باشی. از این حرفش می ترسم....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 شهریورماه سال 1383 00:28
تمام خواب های زیبایم تنها یک تعبیر دارند: من زنم و همه ی زیبایی ها چپند... پ ن : ویرایش شده در ساعت ۷